CIVILICA We Respect the Science
(ناشر تخصصی کنفرانسهای کشور / شماره مجوز انتشارات از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: ۸۹۷۱)

انسان کامل از تجلی تا حلول

عنوان مقاله: انسان کامل از تجلی تا حلول
شناسه ملی مقاله: JR_JPNFA-5-9_014
منتشر شده در در سال 1388
مشخصات نویسندگان مقاله:

رقیه شنبه ای - عضو هیات علمی دانش گاه آزاد اسلامی واحد کرج.

خلاصه مقاله:
انسان، علت غایی عالم آفرینش است. هر چند به صورت ظاهر در مرحله آخر آفرینش قرار گرفته است ولی به حسب معنی، نخستین خلقت است، زیرا مقصود از آفرینش، ظهور صفات و افعال الهی است و انسان مظهر این ظهور است. به اعتقاد مولانا، اگرچه در ظاهر میوه از درخت پدید می آید، اما مقصود اصلی از درخت، میوه است. نیز در مورد انسان اوست که علت نهایی و ثمره آفرینش است. این انسان که علت غایی آفرینش است، محل تجلی صفات و اسما و افعال حقیقت مطلق است، اما دریغا که در تکاپوی زندگی مادی از لطیف ترین حقیقت روحانی خویش غافل گشته و مرآت ضمیرش که تماشاگه جلوه های سرمدی بود، از غبار تعینات مادی، پوشیده گشته است: عشق خواهد کین سخن بیرون بود آینت دانی چرا غمار نیست   آینه غماز نبود چون بود زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست زدودن این غبار، نتیجه شور و شوقی است که آدمی در رهایی از خود و نیل به عالم ملکوت دارد. با این شوق رهایی چنان در عرصه کشاکش تعینات نفس و جان، هم سو با جان به مقابله با نفس برمی خیزد که به مرحله فنا و بی خودی دست می یابد تا این که قبل از آن که بمیرد و قالب تن را رها کند، وجود را با هر چه در آن است از جسم و جان به پرواز در می آورد و مصداق این حدیث می گردد: «موتوا قبل ان تموتوا» مولانا نیز با طرح داستان هایی چون بازرگان و طوطی و ... نشان می دهد که غایت سلوک عارف همین مرگ ارادی است. این همان فنای در وجود معشوق است که اتصال را برای او ممکن می سازد. در این مقام است که سالک به شهود می رسد و آن چه می بیند و می شنود و انجام می دهد در حقیقت به حق است نه به خود. به نوعی استغراق می رسد که ناشی از حیرت عارف از مشاهده جلال حق است. رو که بی یسمع و بی یبصر توی   سر توی چه جای صاحب سر توی در این مقام اگر عارف بخواهد غوغای درونش را بازگو کند از آن جایی که درک این عالم بی متنها ورای حد آدم خاکی است و فقط عارف کامل آن را درک می نماید، سخنان او صورت شطحیات بخود می گیرد وگرنه از دید مولانا، نغمه ای که در درون انسان کامل است، انعکاس نغمه حق است و سخن حلاج در حقیقت آوای مرتعش تارهای وجودش بود، وجودی که بی خودی را تجربه می کرد، او نبود، حق بود. برمن از هستی من جز نام نیست   در وجودم جز توای خوش کام نیست به اعتقاد مولانا آن چه در این کمال، عارف بدان می رسد، استغراق در ذات حق است نه حلول زیرا در این مرتبه عارف به حق می پیوندد، جز به کل می رسد نه آن که کل گردد یا حق گردد.

کلمات کلیدی:
Perfect man, theophany, Love, annihilation, Intoxication, ecstatic utterance (shath), unitive fusion, incarnation

صفحه اختصاصی مقاله و دریافت فایل کامل: https://civilica.com/doc/1542205/